دلنوشته هایم

ساخت وبلاگ

آه از نهادم بلند میشود... جگرم میسوزد و سینه ام مالامال درد است... نای راه رفتن و نفس کشیدن ندارم... اما محکومم به زندگی و خندیدنم... محکومم به ریاکاری... متنفرم از دورنگی... ولی برای اینکه حال بقیه خوب باشد باید خودم را جمع و جور کنم که مبادا بفهمند درونم چه آتشی زبانه میکشد...آتشِ رنج...رنجِ ناشی از خواستنی نبودن...رنج بزرگیست...تا نکشی نمیفهمی... دلنوشته هایم...
ما را در سایت دلنوشته هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1lahzehmaxa بازدید : 1 تاريخ : چهارشنبه 21 دی 1401 ساعت: 16:31

این روزها و شاید بهتره بگم این چندسال اخیر سخت ترین و طاقت فرساترین برهه زندگیمو گذروندم و دارم میگذرونم....خیلی سخت...اونقدر سخت که شبهای زیادی با گریه خوابیدم و ارزوی مرگ داشتم و اینکه کاش هیجوقت صبح نشه...کاش هیچوقت از خواب بیدار نشم... بااینکه واقعا دیگه نای راه رفتن و ادامه دادن ندارم اما به خودم هی امید میدم میگم حتما الان همون روزاییه که میگن نزدیکِ موفقیتی و نباید ناامید شد و اگه پا پس بکشی همه تلاشهات هدر میره...طبق همون ضرب المثل "پایان شب سیه سپید است..." و من با همین امید دارم کشون کشون خودمو میبرم جلو و ادامه میدم بی هیچ انگیزه ای.... خیلی تلاش کرد دلنوشته هایم...ادامه مطلب
ما را در سایت دلنوشته هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1lahzehmaxa بازدید : 49 تاريخ : شنبه 20 شهريور 1395 ساعت: 8:33

بعد از دو سه هفته ای استراحت و تنفس، دویاره پشت میز کارم برگشتم تا با انرژی فراوان ادامه بدم....

مثبت فکر کنم....

زیبا ببینم....

رویاهامو تحقق ببخشم....

چون مطمعنم که آینده ی درخشانی در انتظارمه...

دلنوشته هایم...
ما را در سایت دلنوشته هایم دنبال می کنید

برچسب : شروعی دوباره با نگرشی جدید,شروعی دوباره با نگرش جدید,چگونه شروعی دوباره داشته باشیم, نویسنده : 1lahzehmaxa بازدید : 78 تاريخ : شنبه 20 شهريور 1395 ساعت: 8:33